طلوع میکنی آخر به نور و نار قسم
به آسمان، به افقهای بیغبار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظههای غمانگیز انتظار قسم
خزان به سخره گرفتهست خنده گل را
به غصههای دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که میخورد به سر پرغرور خار قسم
نشاندهام به دل خسته داغ شهری را
به قلب زخمی این شهر داغدار قسم
به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبیه گسلهای شهر میلرزد
به این سکوت به این صبر پایدار قسم
کجا روم که دمی شهریار خود باشم
نه شهر مانده نه یاری به شهریار قسم
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت روشن مردان این دیار قسم
شعر : رضا شیبانی
با رفتنت جهان خودم را شناختم
تنهایی زمان خودم را شناختم
هر یک به نوبه ای به غم ات مبتلا شدند
بعد از تو دوستان خودم را شناختم
دیدی فروخت آنکه مرا پرورانده بود؟
این گونه باغبان خودم را شناختم
وقتی مرا گرفتی و انداختی به آب
الماس بی نشان خودم را شناختم
با اینکه داستان مرا تلخ کرده بود
شادم که قهرمان خودم را شناختم
محمد حسن جمشیدی
برای مادر عزیزم که ناباورانه از میان ما پر کشید :
چرا در این چمن آن سرو من نیست
چرا آن سرو دیگر در چمن نیست
(( جهانم بی تو ای مادر سیه شد ))
به جز چاه غم و بیت حزن نیست
به روی چشم من جای تو خالی است
مرا قسمت بجز رنج و محن نیست
مادر عزیزم روحت شاد
یادت گرامی
عیدتان عیدتان مبارک باد
تازه خورشیدتان مبارک باد
رو ببوسید روز نوروز است
بزم ناهیدتان مبارک باد
شاد نوشید و شادمان پوشید
دید و وادیدتان مبارک باد
گاه گلگشت و سیر باغ آمد
سایه بیدتان مبارک باد
شادی سال نو بجوش آیید
نور امیدتان مبارک باد
فرودین مژده بهشت خداست
عیدتان عیدتان مبارک باد
سلامي دوباره کنيم به آغاز فصل شکفتن
برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
و سالي ديگر از راه رسيد .
آرزو ميکنم که در اين سال جديد و در کنار خانواده محترمتان
موفقيت و شادکامي و سلامتي رفيق راهتان باشد
سال نو مبارک
بهارتان جاودانه
چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی
دفتر پر غزل خاطره هایم تو شدی
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی
درد من دوری از توست بغل وا کن عشق!
تا بگویم به همه قرص و دوایم تو شدی
دورم از دین خود و قبله ی من گم شده و
معبد و قبله ی من، ذکر دعایم تو شدی
دور این میز که از خاطره هایت می گفت
باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی
خانه مسکوت غزل مرده و من بی تابم
علت زله در زنگ صدایم تو شدی
شاعر ؟
ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری
بیشتر از غزلِ سایه » مخاطب داری
چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد
تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !
چشمِ تو، شرح جهانهای موازی ست مرا
بیشتر از کُتُبِ فلسفه مطلب داری
پیش زیبایی ناب تو معذّب هستم
بس که چشمانِ پر از شرم و مودّب داری
چشم های تو جهانی ست که بی پایان است
تورِ دیدار از این منظره، هر شب داری
چهره ات در اثَرِ شرم چه گلگون شده است
نکند ای بُتِ سودازده ام، تب داری.؟
دکتر یدالله گودرزی
با تشکر از لیلا خانم عزیز بخاطر ارسال این شعر زیبا
بوسه نه . خندهی گرم از دهنت کافی بود
این همه عطر چرا ؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغِ خزان دیده ، بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه ؟ . درِ ادکلنت کافی بود
حامد عسکری
ای خوش آنروزی که ما هم عشق یاری داشتیم
چشم بر روی نگار گلعذاری داشتیم
باد آن شبها که با آواز شورانگیز یار
ناله های سوک از سیم تاری داشتیم
غافل از اشکی که باید ریخت در شبهای هجر
خنده ی مستانه ی دیوانه واری داشتیم
ای جوانی زود رفتی از کفم یادت بخیر
تا تو بودی پیش خوبان اعتباری داشتیم
ما که امروز این چنین از چشم یار افتاده ایم
روزگاری سر بر آغوش نگاری داشتیم
در این زمانه که احساس مثل سابق نیست
برای عشق، کسی جز تو لایق نیست
هواشناسی کشور دروغ می گوید
که هیچ باد خوشی با دلم موافق نیست
جهان به منطقه ای جنگ دیده می ماند
فقط تویی که دلت جزو این مناطق نیست
ولی چه سود، که سرگرم کار خود شده ای
و بی خیالی ات از روی عقل و منطق نیست
چگونه نورِ هدایت به دادمان برسد؟
کسی که فکر تماشای صبح صادق نیست
به این نتیجه رسیدم که بی تو سر بکنم
قبول می کنم این مرد، دیگر عاشق نیست
امید صباغ نو
تو نيستي و دلم ميل گفتگو دارد
طلوع چشم تو را چشمم آرزو دارد
خبر نداري از اين دل چه ميكشد بيتو
چه بغضها كه بدون تو در گلو دارد
بدان هميشه براي گرفتن دستت
دو دست عاشق و مشتاق من وضو دارد
تمام باغچههايم اسير پاييزند
كدام شاخ گلي بيتو رنگ و بو دارد؟
بيا براي هميشه بمان كه اين تنها
كسي به جز تو ندارد خودت بگو، دارد؟
چقدر شعر سرودم! چقدر بيحاصل
تو نيستي و دلم ميل گفتگو دارد
شاعر ؟
حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آن چه هستی است نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
در بند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
قسم به قطره ی اشکم ، درون آیینه
که مبتلای توام ، ای رفیق دیرینه
به خون نشسته ی عشقم ، اسیر "شعر و غمم"
که از تو مانده برایم ، همین دو گنجینه
کنار من که نباشی ، تمام هفته یکیست .
چه صبح شنبه ی تلخم ، چه عصر آدینه
تو آه سرد منی ، روی شیشه ی عمرم
که سهمم از تو فقط " آااااه " بود ، در سینه
مسیر زندگی ام ، ماجرای عاشقی ام
چه بود ماحصلش ، جز دلی پر از کینه ؟
خطای رُستم اگر سرنوشت سهراب است
بگو ، به شانه نبندد نشانه ، تهمینه
محسن نظری
درباره این سایت